ویکی‌گفتاورد fawikiquote https://fa.wikiquote.org/wiki/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%94_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C MediaWiki 1.39.0-wmf.23 first-letter مدیا ویژه بحث کاربر بحث کاربر ویکی‌گفتاورد بحث ویکی‌گفتاورد پرونده بحث پرونده مدیاویکی بحث مدیاویکی الگو بحث الگو راهنما بحث راهنما رده بحث رده TimedText TimedText talk پودمان بحث پودمان ابزار بحث ابزار توضیحات ابزار بحث توضیحات ابزار احمد کسروی 0 12870 171228 171216 2022-08-04T15:00:41Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] sc4awy6qzbzlyyfzq4kl5gvopu8jixe 171229 171228 2022-08-04T16:02:18Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' *«برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] می‌باشد. اینان معنی راست آن را نمی‌شناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال می‌کنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشته‌ها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانسته‌های آنان دربارۀ برانگیخته که می‌باید گفت: سراپا پوچست. کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشته‌اند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شق‌القمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواسته‌اند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمی‌توانم پس چگونه شما می‌گویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها می‌نویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجسته‌ای از آیین جهان می‌باشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را می‌شناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر می‌بوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمی‌گزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته می‌باشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان می‌باشد. این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته می‌شمارند و بیخردانه دست خدا را بسته می‌دانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را می‌دارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین می‌پندارند، می‌بیوسند [انتظار می‌کشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمی‌شناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آورده‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که می‌دارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار می‌باشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده می‌باشند. این چیزی است بسیار آشکار که درباره‌اش بیش از این سخن نباید راند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی می‌دارند و دین، آنها را می‌شمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمی‌دانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود می‌نازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو می‌کنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیده‌اند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، می‌پندارند که اکنون نیز همان باید بود، بی‌آنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان می‌باشد. بارها دیده می‌شود که آخوندبچه‌های هوسمند باین آرزو افتاده‌اند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده می‌شود که کسانی با یک افسوسناکی می‌گویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمی‌شوند؟!...».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«مسلمانان در سایۀ‌ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود می‌دارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری می‌ایستند و دشمنی و کارشکنی می‌کنند. در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشته‌داری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشه‌هاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکده‌ها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. اداره‌های ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه می‌کوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه می‌بینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی می‌نمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمی‌خیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کرده‌ایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان می‌کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار یکم)1322'' *«این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین می‌باشند. ما می‌گوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین می‌شمارند. ما می‌گوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست می‌گوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان می‌گویند: دین برای آنست که مردمان «گرامی‌داشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش می‌روند و هر افزاری را بکار می‌برند نیک می‌دانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج می‌دارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها می‌باشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و روی‌همرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر می‌دارد زیرا: 1) توده‌ها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان می‌اندازد. 2) اندیشه‌ها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمی‌دارد. 3) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطه‌خواهی و میهن‌پرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] می‌افتد. چون اینها را نیک می‌دانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها می‌نمایند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی می‌دهند و به پیشوایان آنها ارج می‌گزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان می‌دهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب می‌نویسند و بچاپ می‌رسانند، و در رخت جستجوهای بی‌یکسویانه[بی‌طرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی می‌کوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، می‌کنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها می‌نمایند. مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامی‌نمایند که صوفیان مردان ژرف‌اندیشی می‌بوده‌اند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کرده‌اند در حالی که ما می‌دانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزارده‌اند که می‌بینیم چگونه می‌کوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد می‌پردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمی‌خورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بی‌پروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی می‌ستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان می‌دهند. از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این شاهراه[دین] که می‌گوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایه‌ایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید. اگر دین از سوی خدا می‌باشد باید چیزهایی والاتر از اندیشه‌های مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار می‌باشد، و روی‌همرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق]‌ است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] tjfuhr68lbe7dwlwzhivfaehgjms1mb 171230 171229 2022-08-04T16:06:05Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' *«برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] می‌باشد. اینان معنی راست آن را نمی‌شناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال می‌کنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشته‌ها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانسته‌های آنان دربارۀ برانگیخته که می‌باید گفت: سراپا پوچست. کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشته‌اند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شق‌القمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواسته‌اند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمی‌توانم پس چگونه شما می‌گویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها می‌نویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجسته‌ای از آیین جهان می‌باشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را می‌شناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر می‌بوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمی‌گزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته می‌باشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان می‌باشد. این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته می‌شمارند و بیخردانه دست خدا را بسته می‌دانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را می‌دارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین می‌پندارند، می‌بیوسند [انتظار می‌کشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمی‌شناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آورده‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که می‌دارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار می‌باشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده می‌باشند. این چیزی است بسیار آشکار که درباره‌اش بیش از این سخن نباید راند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی می‌دارند و دین، آنها را می‌شمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمی‌دانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود می‌نازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو می‌کنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیده‌اند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، می‌پندارند که اکنون نیز همان باید بود، بی‌آنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان می‌باشد. بارها دیده می‌شود که آخوندبچه‌های هوسمند باین آرزو افتاده‌اند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده می‌شود که کسانی با یک افسوسناکی می‌گویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمی‌شوند؟!...».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«مسلمانان در سایۀ‌ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود می‌دارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری می‌ایستند و دشمنی و کارشکنی می‌کنند. در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشته‌داری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشه‌هاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکده‌ها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. اداره‌های ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه می‌کوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه می‌بینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی می‌نمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمی‌خیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کرده‌ایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان می‌کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار یکم)1322'' *«این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین می‌باشند. ما می‌گوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین می‌شمارند. ما می‌گوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست می‌گوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان می‌گویند: دین برای آنست که مردمان «گرامی‌داشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش می‌روند و هر افزاری را بکار می‌برند نیک می‌دانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج می‌دارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها می‌باشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و روی‌همرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر می‌دارد زیرا: 1) توده‌ها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان می‌اندازد. 2) اندیشه‌ها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمی‌دارد. 3) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطه‌خواهی و میهن‌پرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] می‌افتد. چون اینها را نیک می‌دانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها می‌نمایند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی می‌دهند و به پیشوایان آنها ارج می‌گزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان می‌دهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب می‌نویسند و بچاپ می‌رسانند، و در رخت جستجوهای بی‌یکسویانه[بی‌طرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی می‌کوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، می‌کنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها می‌نمایند. مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامی‌نمایند که صوفیان مردان ژرف‌اندیشی می‌بوده‌اند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کرده‌اند در حالی که ما می‌دانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزارده‌اند که می‌بینیم چگونه می‌کوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد می‌پردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمی‌خورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بی‌پروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی می‌ستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان می‌دهند. از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این شاهراه[دین] که می‌گوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایه‌ایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید. اگر دین از سوی خدا می‌باشد باید چیزهایی والاتر از اندیشه‌های مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار می‌باشد، و روی‌همرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق]‌ است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] tef1x9jeke6izlirhalk7ornkldovkw 171231 171230 2022-08-05T07:25:51Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' *«برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] می‌باشد. اینان معنی راست آن را نمی‌شناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال می‌کنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشته‌ها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانسته‌های آنان دربارۀ برانگیخته که می‌باید گفت: سراپا پوچست. کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشته‌اند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شق‌القمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواسته‌اند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمی‌توانم پس چگونه شما می‌گویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها می‌نویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجسته‌ای از آیین جهان می‌باشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را می‌شناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر می‌بوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمی‌گزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته می‌باشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان می‌باشد. این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته می‌شمارند و بیخردانه دست خدا را بسته می‌دانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را می‌دارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین می‌پندارند، می‌بیوسند [انتظار می‌کشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمی‌شناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آورده‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که می‌دارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار می‌باشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده می‌باشند. این چیزی است بسیار آشکار که درباره‌اش بیش از این سخن نباید راند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی می‌دارند و دین، آنها را می‌شمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمی‌دانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود می‌نازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو می‌کنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیده‌اند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، می‌پندارند که اکنون نیز همان باید بود، بی‌آنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان می‌باشد. بارها دیده می‌شود که آخوندبچه‌های هوسمند باین آرزو افتاده‌اند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده می‌شود که کسانی با یک افسوسناکی می‌گویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمی‌شوند؟!...».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«مسلمانان در سایۀ‌ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود می‌دارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری می‌ایستند و دشمنی و کارشکنی می‌کنند. در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشته‌داری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشه‌هاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکده‌ها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. اداره‌های ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه می‌کوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه می‌بینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی می‌نمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمی‌خیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کرده‌ایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان می‌کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار یکم)1322'' *«این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین می‌باشند. ما می‌گوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین می‌شمارند. ما می‌گوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست می‌گوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان می‌گویند: دین برای آنست که مردمان «گرامی‌داشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش می‌روند و هر افزاری را بکار می‌برند نیک می‌دانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج می‌دارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها می‌باشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و روی‌همرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر می‌دارد زیرا: 1) توده‌ها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان می‌اندازد. 2) اندیشه‌ها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمی‌دارد. 3) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطه‌خواهی و میهن‌پرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] می‌افتد. چون اینها را نیک می‌دانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها می‌نمایند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی می‌دهند و به پیشوایان آنها ارج می‌گزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان می‌دهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب می‌نویسند و بچاپ می‌رسانند، و در رخت جستجوهای بی‌یکسویانه[بی‌طرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی می‌کوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، می‌کنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها می‌نمایند. مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامی‌نمایند که صوفیان مردان ژرف‌اندیشی می‌بوده‌اند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کرده‌اند در حالی که ما می‌دانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزارده‌اند که می‌بینیم چگونه می‌کوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد می‌پردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمی‌خورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بی‌پروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی می‌ستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان می‌دهند. از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این شاهراه[دین] که می‌گوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایه‌ایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید. اگر دین از سوی خدا می‌باشد باید چیزهایی والاتر از اندیشه‌های مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار می‌باشد، و روی‌همرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق]‌ است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«بدترین زیان این دستگاه اسلام‌نام (همچنین دیگر دینها و کیشها) آنست که نام پاک خدا را خوار می‌گرداند. یک رشته پندارهای بیپا و دستورهای بیهوده را ـ که نه با دانشها سازگار می‌باشد نه بزندگانی سودی می‌دارد ـ بنام «دین» یا «راه خدا» نامیده زبان بیدینان و بیفرهنگان را باز می‌گردانند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«در این کیش[شیعی] باور چنین است که هر کسی که بزیارت کربلا یا نجف یا مشهد رود، یا در روضه‌خوانی اشک از دیده بارد، گناهان او آمرزیده شود. اینست دیده می‌شود بیشتر دینداران کسانیند که بگرانفروشی و انبارداری و پشت پا زدن بقانون و بیپروایی با کشور آلوده‌اند. بلکه کسانی از آنان دزد و ستمگر و کلاه‌بردار نیز هستند، و در سایۀ آنکه به کربلا می‌روند یا روضه‌خوانی برپا می‌کنند با پیشانی باز و دل آسوده زندگی بسر می‌برند. از اینگونه زیانها از آن کیش بسیار توان شمرد.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«زیانهایی که در این کتاب شمردیم بسیاری از خود دینست[اسلام]. از خود دینست که کیشهای گوناگون پیدا کرده و پراکندگی بمیان پیروان خود انداخته. از خود دینست که پر از گمراهیها و نادانیها گردیده و مغزهای پیروان خود را با باورهای پست و بیپا پر می‌گرداند. از خود دینست که زمانش گذشته است و با زندگانی امروزی نمی‌سازد. و اینست پیروانش ناچارند که یا آن را نگه داشته از آزادی و گردنفرازی چشم پوشند و یا آن را رها کرده دربند آزادی و سرافرازی باشند. از خود دینست که چه دربارۀ خدا و جهان آینده و چه در زمینۀ زندگانی و بهرمندی از خرسندی و آسایش آموزاکهای پوچ و بی‌ارجی را دربر می‌دارد. پس از همه: از خود دینست که پیروان را وامی‌دارد در برابر هر نیکی و رستگاری بایستند و با هر کوششی و جنبشی که بنام دین آنان نیست دشمنی کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«مسلمانان از گیجسری آلودگیهای دین خود را نمی‌دانند و از اینکه آن دین گوهر خود را از دست داده وآنگاه زمانش گذشته ناآگاهند. هر گروهی از آنان در حال آنکه با یک کیش پر از گمراهی و نادانی بسر می‌برند و در برابر پیشرفت زمان درمانده و پس‌افتاده می‌باشند، همیشه اسلام پاک و زمان آن را بدیده می‌گیرند و ناآگاهانه خود را از پیروان آن اسلام و در زمان او می‌پندارند. آنگاه چون معنی دین را نمی‌دانند چنین می‌پندارند که دین چون در نخست پاک می‌بوده و بنیاد استوار می‌داشته سپس به هر حالی افتاد افتاده و هر گونه آلودگی یافت یافته. اینها زیانی نخواهد داشت. راستی هم دین که برای نشان دادن شکوه و بزرگی چند کسیست [پیغمبر و نامداران اسلام] و نتیجۀ دیگری از آن بیوسیده نمی‌شود[=انتظار نمی‌رود] به هر حالی که افتد زیانی نخواهد بود. آن کسان کارهای خود را کرده‌اند و جایگاه خود را می‌دارند. از آلودگی‌ای که دین پیدا کرده بآنان برخوردی نخواهد بود.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«صوفیگری یکی از گمراهیهای ریشه‌دار و بزرگیست که اسلام با آن دچار گردیده. بارها دیده شده که ما چون یاد آن کرده و ایراد گرفته‌ایم کسانی با تندی بپاسخ برخاسته گفته‌اند: «از صوفیگری باسلام چه؟!. صوفیگری از روم آمده و خود با اسلام مخالف بوده». ما می‌پرسیم: شما کدام اسلام را می‌گویید؟!. اینکه می‌گویید: «از صوفیگری باسلام چه؟!.» کدام اسلام را می‌خواهید؟!. اگر آن اسلام نخست را، که ما سخن از آن نمی‌رانیم، شما نیز از آن بیگانه و دور می‌باشید. اگر اسلام امروزی را می‌خواهید، این اسلام با صوفیگری بهمستگی[=ارتباط] نزدیک می‌دارد. صوفیگری اگرهم تخمش از روم آمده، در جهان اسلام رویش پیدا کرده و ریشه دوانیده و شاخه‌ها و برگها یافته. رویشگاه او جز جهان اسلام نبوده و همیشه هزاران و صدهزاران کسان از مسلمانان صوفی بوده‌اند و هستند. سران صوفی همیشه سخن از قرآن رانده و دلیل بگفته‌های خود از آن آورده‌اند، بدآموزیهای صوفیان درمیان مسلمانان چندان پراکنده شده که کمتر کسی یک رشته از آن بدآموزیها را در مغز نداشته است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بارها دیده‌ایم که ما چون از درماندگی مسلمانان و از پراکندگی و گمراهی آنان سخن می‌رانیم به پاسخ برخاسته چنین می‌گویند: «اگر مردم بَدند گناه دین چیست؟.» این نخست بهانۀ ایشانست. می‌گوییم: مردم همیشه بدند و دین بهر همین است که مردم بد را نیک گرداند. اینکه یک دینی پیروان خود را به نیکی و بهمدستی نمی‌تواند آورد همین نشان بهم خوردن آن می‌باشد. دین اسلام هنگامی که پیدا شد مردم عرب بیدین و بت‌پرست می‌بودند و بدیهای بسیار می‌داشتند. اسلام آنان را بخداشناسی آورده از بدیها دور گردانید. یک دینی چنین باید بود. نه آنکه نامش دین باشد و پیروانش در توی گمراهیها و نادانیها و بدیها دست و پا زنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«این گمراهی[خراباتیگری] که بنیادگزارش خیام و حافظ بوده‌اند یکسره از اسلام جدا بلکه بآخشیج[ضد] آن می‌باشد و با این حال با اسلام امروزی درهم آمیخته است و بدآموزیهای آن جا در دلها برای خود باز کرده. ببینید ناتوانی یک دین تا بکجاست که با چیزهایی که جز بیدینی نمی‌باشد سازش می‌کند و آمیخته می‌گردد. ما دیدیم از پنجاه سال باز که شرقشناسان هایهوی دربارۀ خیام راه انداختند انبوه مسلمانان رو بشعرهای سراپا بدآموزی او آوردند و رباعیهای او بزبانهای ترکی و عربی نیز ترجمه گردید و درمیان همۀ مسلمانان پراکنده شده رواج یافت. اینها نمونه‌هایی از آلودگیهای باورهای مسلمانان است. با این حال آیا جای آنست که کسانی بگویند: «اگر مردم بدند گناه دین چیست؟!.» ـ دینی که بدینسان آلوده و آمیخته با گمراهیها و نادانیها می‌باشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از آنکه از پاسخ شما درماندند، تو گویی آن گفته‌ها را نشنیده‌اند، بیکبار چنین گویند: «مردم به دین عمل نمی‌کنند، اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». می‌گوییم: این سخن راست نیست. مسلمانان به هرچه باور می‌دارند (و می‌توانند بکار بست) بکار می‌بندند: نماز می‌گزارند، روزه می‌گیرند، قرآن می‌خوانند، مسجد می‌سازند، در هر شهری گنبدهایی برپاست و زیارت می‌کنند، خمس و زکات می‌پردازند، به مکه می‌روند. همه چیز را فراموش کرده، از همۀ سرفرازیها چشم پوشیده اینها را بکار می‌بندند. ... در ایران شیعیان از روی باورهای خود روضه می‌خوانند، سر می‌شکنند، سینه می‌زنند، زنجیر می‌زنند، مرده‌های خود را از گور بیرون آورده برای قم و عراق بار می‌کنند. خود را در دیدۀ بیگانگان رسوا گردانیده، دست از این کارها برنمی‌دارند. ... همۀ این کارها را از روی دستور دین می‌کنند، پس شما چگونه می‌گویید: «مردم عمل نمی‌کنند»؟!. آری از زمانی که دانشهای اروپایی رواج پیدا کرده در هر کجا دسته‌هایی از مسلمانان از دین رو گردانیده‌اند و بدستورهای آن کار نمی‌بندند، و همین نشان ناتوانی دین و دلیل راست بودن گفته‌های ماست. همین می‌رساند که دین نیروی خود را از دست داده، در برابر گمراهیها پایداری نمی‌تواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] jcp6uiajv4urc0wskhu2v0hiwthyq2y 171232 171231 2022-08-05T07:28:52Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' *«برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] می‌باشد. اینان معنی راست آن را نمی‌شناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال می‌کنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشته‌ها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانسته‌های آنان دربارۀ برانگیخته که می‌باید گفت: سراپا پوچست. کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشته‌اند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شق‌القمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواسته‌اند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمی‌توانم پس چگونه شما می‌گویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها می‌نویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجسته‌ای از آیین جهان می‌باشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را می‌شناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر می‌بوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمی‌گزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته می‌باشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان می‌باشد. این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته می‌شمارند و بیخردانه دست خدا را بسته می‌دانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را می‌دارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین می‌پندارند، می‌بیوسند [انتظار می‌کشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمی‌شناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آورده‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که می‌دارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار می‌باشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده می‌باشند. این چیزی است بسیار آشکار که درباره‌اش بیش از این سخن نباید راند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی می‌دارند و دین، آنها را می‌شمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمی‌دانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود می‌نازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو می‌کنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیده‌اند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، می‌پندارند که اکنون نیز همان باید بود، بی‌آنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان می‌باشد. بارها دیده می‌شود که آخوندبچه‌های هوسمند باین آرزو افتاده‌اند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده می‌شود که کسانی با یک افسوسناکی می‌گویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمی‌شوند؟!...».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«مسلمانان در سایۀ‌ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود می‌دارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری می‌ایستند و دشمنی و کارشکنی می‌کنند. در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشته‌داری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشه‌هاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکده‌ها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. اداره‌های ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه می‌کوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه می‌بینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی می‌نمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمی‌خیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کرده‌ایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان می‌کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار یکم)1322'' *«این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین می‌باشند. ما می‌گوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین می‌شمارند. ما می‌گوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست می‌گوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان می‌گویند: دین برای آنست که مردمان «گرامی‌داشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش می‌روند و هر افزاری را بکار می‌برند نیک می‌دانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج می‌دارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها می‌باشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و روی‌همرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر می‌دارد زیرا: 1) توده‌ها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان می‌اندازد. 2) اندیشه‌ها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمی‌دارد. 3) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطه‌خواهی و میهن‌پرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] می‌افتد. چون اینها را نیک می‌دانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها می‌نمایند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی می‌دهند و به پیشوایان آنها ارج می‌گزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان می‌دهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب می‌نویسند و بچاپ می‌رسانند، و در رخت جستجوهای بی‌یکسویانه[بی‌طرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی می‌کوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، می‌کنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها می‌نمایند. مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامی‌نمایند که صوفیان مردان ژرف‌اندیشی می‌بوده‌اند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کرده‌اند در حالی که ما می‌دانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزارده‌اند که می‌بینیم چگونه می‌کوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد می‌پردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمی‌خورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بی‌پروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی می‌ستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان می‌دهند. از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این شاهراه[دین] که می‌گوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایه‌ایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید. اگر دین از سوی خدا می‌باشد باید چیزهایی والاتر از اندیشه‌های مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار می‌باشد، و روی‌همرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق]‌ است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«بدترین زیان این دستگاه اسلام‌نام (همچنین دیگر دینها و کیشها) آنست که نام پاک خدا را خوار می‌گرداند. یک رشته پندارهای بیپا و دستورهای بیهوده را ـ که نه با دانشها سازگار می‌باشد نه بزندگانی سودی می‌دارد ـ بنام «دین» یا «راه خدا» نامیده زبان بیدینان و بیفرهنگان را باز می‌گردانند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«در این کیش[شیعی] باور چنین است که هر کسی که بزیارت کربلا یا نجف یا مشهد رود، یا در روضه‌خوانی اشک از دیده بارد، گناهان او آمرزیده شود. اینست دیده می‌شود بیشتر دینداران کسانیند که بگرانفروشی و انبارداری و پشت پا زدن بقانون و بیپروایی با کشور آلوده‌اند. بلکه کسانی از آنان دزد و ستمگر و کلاه‌بردار نیز هستند، و در سایۀ آنکه به کربلا می‌روند یا روضه‌خوانی برپا می‌کنند با پیشانی باز و دل آسوده زندگی بسر می‌برند. از اینگونه زیانها از آن کیش بسیار توان شمرد.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«زیانهایی که در این کتاب شمردیم بسیاری از خود دینست[اسلام]. از خود دینست که کیشهای گوناگون پیدا کرده و پراکندگی بمیان پیروان خود انداخته. از خود دینست که پر از گمراهیها و نادانیها گردیده و مغزهای پیروان خود را با باورهای پست و بیپا پر می‌گرداند. از خود دینست که زمانش گذشته است و با زندگانی امروزی نمی‌سازد. و اینست پیروانش ناچارند که یا آن را نگه داشته از آزادی و گردنفرازی چشم پوشند و یا آن را رها کرده دربند آزادی و سرافرازی باشند. از خود دینست که چه دربارۀ خدا و جهان آینده و چه در زمینۀ زندگانی و بهرمندی از خرسندی و آسایش آموزاکهای پوچ و بی‌ارجی را دربر می‌دارد. پس از همه: از خود دینست که پیروان را وامی‌دارد در برابر هر نیکی و رستگاری بایستند و با هر کوششی و جنبشی که بنام دین آنان نیست دشمنی کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«مسلمانان از گیجسری آلودگیهای دین خود را نمی‌دانند و از اینکه آن دین گوهر خود را از دست داده وآنگاه زمانش گذشته ناآگاهند. هر گروهی از آنان در حال آنکه با یک کیش پر از گمراهی و نادانی بسر می‌برند و در برابر پیشرفت زمان درمانده و پس‌افتاده می‌باشند، همیشه اسلام پاک و زمان آن را بدیده می‌گیرند و ناآگاهانه خود را از پیروان آن اسلام و در زمان او می‌پندارند. آنگاه چون معنی دین را نمی‌دانند چنین می‌پندارند که دین چون در نخست پاک می‌بوده و بنیاد استوار می‌داشته سپس به هر حالی افتاد افتاده و هر گونه آلودگی یافت یافته. اینها زیانی نخواهد داشت. راستی هم دین که برای نشان دادن شکوه و بزرگی چند کسیست [پیغمبر و نامداران اسلام] و نتیجۀ دیگری از آن بیوسیده نمی‌شود[=انتظار نمی‌رود] به هر حالی که افتد زیانی نخواهد بود. آن کسان کارهای خود را کرده‌اند و جایگاه خود را می‌دارند. از آلودگی‌ای که دین پیدا کرده بآنان برخوردی نخواهد بود.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«صوفیگری یکی از گمراهیهای ریشه‌دار و بزرگیست که اسلام با آن دچار گردیده. بارها دیده شده که ما چون یاد آن کرده و ایراد گرفته‌ایم کسانی با تندی بپاسخ برخاسته گفته‌اند: «از صوفیگری باسلام چه؟!. صوفیگری از روم آمده و خود با اسلام مخالف بوده». ما می‌پرسیم: شما کدام اسلام را می‌گویید؟!. اینکه می‌گویید: «از صوفیگری باسلام چه؟!.» کدام اسلام را می‌خواهید؟!. اگر آن اسلام نخست را، که ما سخن از آن نمی‌رانیم، شما نیز از آن بیگانه و دور می‌باشید. اگر اسلام امروزی را می‌خواهید، این اسلام با صوفیگری بهمستگی[=ارتباط] نزدیک می‌دارد. صوفیگری اگرهم تخمش از روم آمده، در جهان اسلام رویش پیدا کرده و ریشه دوانیده و شاخه‌ها و برگها یافته. رویشگاه او جز جهان اسلام نبوده و همیشه هزاران و صدهزاران کسان از مسلمانان صوفی بوده‌اند و هستند. سران صوفی همیشه سخن از قرآن رانده و دلیل بگفته‌های خود از آن آورده‌اند، بدآموزیهای صوفیان درمیان مسلمانان چندان پراکنده شده که کمتر کسی یک رشته از آن بدآموزیها را در مغز نداشته است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بارها دیده‌ایم که ما چون از درماندگی مسلمانان و از پراکندگی و گمراهی آنان سخن می‌رانیم به پاسخ برخاسته چنین می‌گویند: «اگر مردم بَدند گناه دین چیست؟.» این نخست بهانۀ ایشانست. می‌گوییم: مردم همیشه بدند و دین بهر همین است که مردم بد را نیک گرداند. اینکه یک دینی پیروان خود را به نیکی و بهمدستی نمی‌تواند آورد همین نشان بهم خوردن آن می‌باشد. دین اسلام هنگامی که پیدا شد مردم عرب بیدین و بت‌پرست می‌بودند و بدیهای بسیار می‌داشتند. اسلام آنان را بخداشناسی آورده از بدیها دور گردانید. یک دینی چنین باید بود. نه آنکه نامش دین باشد و پیروانش در توی گمراهیها و نادانیها و بدیها دست و پا زنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«این گمراهی[خراباتیگری] که بنیادگزارش خیام و حافظ بوده‌اند یکسره از اسلام جدا بلکه بآخشیج[ضد] آن می‌باشد و با این حال با اسلام امروزی درهم آمیخته است و بدآموزیهای آن جا در دلها برای خود باز کرده. ببینید ناتوانی یک دین تا بکجاست که با چیزهایی که جز بیدینی نمی‌باشد سازش می‌کند و آمیخته می‌گردد. ما دیدیم از پنجاه سال باز که شرقشناسان هایهوی دربارۀ خیام راه انداختند انبوه مسلمانان رو بشعرهای سراپا بدآموزی او آوردند و رباعیهای او بزبانهای ترکی و عربی نیز ترجمه گردید و درمیان همۀ مسلمانان پراکنده شده رواج یافت. اینها نمونه‌هایی از آلودگیهای باورهای مسلمانان است. با این حال آیا جای آنست که کسانی بگویند: «اگر مردم بدند گناه دین چیست؟!.» ـ دینی که بدینسان آلوده و آمیخته با گمراهیها و نادانیها می‌باشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از آنکه از پاسخ شما درماندند، تو گویی آن گفته‌ها را نشنیده‌اند، بیکبار چنین گویند: «مردم به دین عمل نمی‌کنند، اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». می‌گوییم: این سخن راست نیست. مسلمانان به هرچه باور می‌دارند (و می‌توانند بکار بست) بکار می‌بندند: نماز می‌گزارند، روزه می‌گیرند، قرآن می‌خوانند، مسجد می‌سازند، در هر شهری گنبدهایی برپاست و زیارت می‌کنند، خمس و زکات می‌پردازند، به مکه می‌روند. همه چیز را فراموش کرده، از همۀ سرفرازیها چشم پوشیده اینها را بکار می‌بندند. ... در ایران شیعیان از روی باورهای خود روضه می‌خوانند، سر می‌شکنند، سینه می‌زنند، زنجیر می‌زنند، مرده‌های خود را از گور بیرون آورده برای قم و عراق بار می‌کنند. خود را در دیدۀ بیگانگان رسوا گردانیده، دست از این کارها برنمی‌دارند. ... همۀ این کارها را از روی دستور دین می‌کنند، پس شما چگونه می‌گویید: «مردم عمل نمی‌کنند»؟!. آری از زمانی که دانشهای اروپایی رواج پیدا کرده در هر کجا دسته‌هایی از مسلمانان از دین رو گردانیده‌اند و بدستورهای آن کار نمی‌بندند، و همین نشان ناتوانی دین و دلیل راست بودن گفته‌های ماست. همین می‌رساند که دین نیروی خود را از دست داده، در برابر گمراهیها پایداری نمی‌تواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] j62830ekjhzda6ulzyg6ne1vwlccgcu